امام باقر علیه السلام فرمود:
من و گروهی از مردم در حضور پدرم امام سجاد علیه السلام نشسته بودیم که ناگهان آهویی از صحرا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله کرد.
حاضران به پدرم گفتند: چه میگوید؟
پدرم فرمود: میگوید: بچهام را فلانی صید کرده، از روز گذشته تا حال شیرنخورده، خواهش میکنم آن را از او گرفته نزد من بیاور تا به او شیر بدهم.
امام سجاد علیه السلام شخصی را نزد صیاد فرستاد و به او پیام داد آن بچه آهو را بیاور. وقتی آورد، آهوی مادر تا بچهاش را دید، چند بار دستهایش را به زمین کوبید و آه جانکاه و غمانگیزی کشید و بچهاش را شیر داد.
سپس امام سجاد علیه السلام از صیاد خواهش کرد که بچه آهو را آزاد کند، صیاد قبول کرد. امام بچه را از او گرفت و به مادرش بخشید، آهو با همهمه خود سخنی گفت و همراه بچهاش به سوی صحرا روان شد.
حاضران به امام سجاد علیه السلام گفتند: آهو چه گفت؟ امام فرمود:
«برای شما در پیشگاه خدا دعا کرد و پاداش نیک طلبید».
بحارالانوار، ج 45، ص 30?
نظرات شما: نظر
امام (سجاد) را بر شترى که یک پالان چوبى و روى آن حتى یک جل نبود، سوار کردند. چون احساس مى کردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محکم بستند. غل به گردن امام انداختند. با این حال اینها را وارد شهر کوفه کردند دیگر کوفتگى ، زجر، شکنجه به حد اعلا است . (معمولا) وقتى مى خواهند از یک مفر مثلا به زور اقرار بگیرند، یا اعصابش را خرد کنند، اراده اش را در بشکنند؛ یک بیست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنین شرایطى اکثر افراد مستاءصل مى شوند، مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آن وقت شما ببینید! اینها وقتى که وارد مجلس ابن زیاد مى شوند، بعد از آن همه شکنجه هاى روحى و جسمى ، چه حالتى دارند؟
بعد از وقایع کوفه اهلبیت رسول الله را به سمت شام روانه میکنند
امام سجاد فرمود که : ما دوازده نفر بودیم که ما را به ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوى من و سر دیگر آن به بازوى عمه ما زینب و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آن هم با چه تشریفاتى که او براى مجلس خودش مقرر کرده بود، که یک جمله اى در همان حال ، امام سجاد به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده کرد و سرکوفت داد که انتظار نداشت اسیر چنین حرفى بزند. فرمود: یزید! اتاذن لى فى الکلام ؟؛ اجازه هست که یک کلمه حرف بزنم ؟
گفت : بگو، ولى به شرط اینکه هذیان نگویى .
فرمود: شایسته مثل من در چنین هذیان گفتن نیست . من یک حرف بسیار منطقى دارم . تو به نام پیغمبر اینجا نشسته اى ، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام مى دانى ، من سوالم فقط این است (البته این را حضرت مى خواست بفرماید که مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت مى دید چه مى گفت ؟
آیا به من اجازه مى دهى از این چوب ها بالا بروم ؟ (نفرمود منبر. خیلى عجیب است ! به قدرى اهل بیت پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند! مثلا در مجلس یزید نمى گوید: یا امیرالمؤ منین ! یا ایها الخلیفه ! هیا حتى به کنیه هم نمى گوید: یا ابا خالد! میگوید! هم زین العابدین و هم زینب . در اینجا هم نفرمود که اجازه مى دهى من بروم روى این منبر. یعنى این که منبر نیست ، این چوبهاى سه پله اى که در اینجا هست که چنین خطیبى مى رود بالاى آن و چنین سخنانى مى گوید، ما این را منبر نمى دانیم . این چهار تا چوب است .) اجازه مى دهى من بروم بالاى این چوب ها دو کلمه حرف بزنم ؟!
یزید اجازه نداد. آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن الحسین ، حجازى است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است ، براى اینکه به اصطلاح سخنرانیش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد.
ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهید، ما مى خواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مى کند.
گفت : من از اینها مى ترسم .
اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد، یعنى دید دیگر بیش از این ، اظهار عجز و ترس است ؛ اجازه داد.
امام خطبهای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه میکردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.
بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابههای حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهماالسلام ـ شناخت کامل از اسرای اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیهالسلام ـ را با مقداری پول پس داد. و اجازه داد که اسرای اهلبیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی میگوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیهالسلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیهالسلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبتهایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
زندگی امام سجّاد علیه السلام از زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار پرتلاطم تر بود. آن حضرت در بحبوحة جنگ صفین به دنیا آمد: در زمان معاویه و آن جنایاتش پرورش پیدا کرده. معاویه را با کشتارهای دسته جمعی شیعیان، با اشاعة سبّ امیرالمؤمنین در خطبه ها و بعد از نمازها دیده است. بعداً حماسة کربلا و اسارت، که هر روزی از آن چند بار مرگ است، مجلس ابن زیاد و مجلس یزید را با اهل بیت پدرش پشت سر نهاد. قضیة حره که ننگی است بر دامن مسلمانان را مشاهده کرد.
یزید سال دوم سلطنت، شخصی را با پنج هزار لشگر به مدینه فرستاد و دستور قتل عام داد و سه روز مدینه را برای لشگریان خود مباح اعلام نمود.
او شاهد قضیة عبدالله بن زبیر است ـ که همة بنی هاشم و من جمله محمد بن حنفیه را در شعب ابی طالب جمع نمود که بسوزاند و چون دشمن رسید موفق نشد ـ شاهد مروان بن حکم بود که دشمن سرسخت اهل بیت بود. شاهد حکومت عبدالملک مروان با فرماندارش حجاج بن یوسف ثقفی است. زندانی زندان حجاج بن یوسف است که در میان بیابانی، پنجاه هزار زندانی در آن زندان بود و دمیری در حیاة الحیوان می گوید خوراک آنها دو قرصه نان بود که بیشتر آن خاکستر بود. شاهد کشتار بیشتر از صد هزار نفر بود به جرم دوستی با اهل بیت. پنجاه و هفت سال در این دنیا زندگی کرد ولی هر روز از آن برای آن بزرگوار قتلگاهی بود.
روز شهادت امام سجاد ع نیز 18 ، 22 و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است.
بنا بر این روایات، امام سجاد علیه السلام 57 یا 58 سال عمر فرمود که :
دو سال آن را در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ده سال را در زمان امامت عموی خود حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و ده سال را در دوران امامت پدر خود سپری فرموده است و مدت امامت خود آن امام بزرگوار نیز 35 سال بوده است.
نظرات شما: نظر
وداع با پدر در روز عاشورا
چون کار در روز عاشورا بر حضرت حسین علیه السلام سخت شد و تنهای تنها ماند نگاهی به خیمه های خالی برادرانش انداخت . سپس به سراغ خیمه های بنی عقیل رفت، آن را هم خالی یافت، و بعد به سوی خیمه های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و در حالی که می فرمود: «لا حول وَ لا قُوه الا بالله العلی العظیم » به سراغ خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام آمد و او را دید که بر روی قطعه ای از پوست به پشت خوابیده است، زینب علیها سلام به پرستاری او مشغول است.
چونکه حضرت علی بن الحسین علیه السلام به پدر نگریست خواست به پا خیزد، ولی به خاطر شدت مرض نتوانست و لذا به عمه اش فرمود: «من را به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می آید، از این رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت و حضرت حسین علیه السلام شروع کرد به پرسیدن احوال او و ایشان مرتب حمد خداوند را به جای می آورد، پس عرض کرد: پدرجان امروز با این منافقین چه کردی؟ »
حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، شیطان بر آنان مسلط شد،آنان خدا فراموش نمودند و آتش جنگ بین ما و ایشان که خدا لعنتشان کند شعله ور شد، تا اینکه زمین از خون ما و ایشان لبریز گردید.
حضرت علی بن الحسین - علیه السلام- عرض کرد: عمویم عباس کجاست؟ پس چونکه از عمویش پرسید گریه راه گلوی حضرت زینب را بند آورد و شروع کرد به نگاه کردن به برادرش که چگونه پاسخ ایشان را می دهد چرا که او را به شهادت عمویش عباس خبر نداده بود، زیرا می ترسید مرضش شدید تر شود.
پس حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، عمویت کشته شد و در کنار فرات دستانش را قطع کردند. » پس علی بن الحسین گریه شدیدی نمود تا از حال رفت و چونکه بحال آمد باز از یک یک عموها می پرسید و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند: «که کشته شد »
حضرت پرسید: برادرم علی کجاست و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین؟
امام حسین علیه السلام فرمودند:ای پسرم، بدان که در خیمه ها جز من و تو مرد زنده ای وجود ندارد و اینها که از آنان سئوال می کنی همگی کشته شده و پیکر آنان روی زمین افتاده است. » در این هنگام علی بن الحسین علیه السلام در حالی که به شدت می گریست به عمه اش فرمود: ای عمه جان شمشیر و عصا برایم بیاورید.
پدرش به او فرمود: «با آنها چه می کنی؟ » جواب داد:می خواهم با تکیه بر عصا به میدان جنگ بروم و از فرزند رسول خدا دفاع کنم ،چرا که بعد از او خیری در زندگی نیست.
حضرت امام حسین علیه السلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمود: ای پسرم، تو پاک ترین فرزندان و با فضیلت ترین عترت من تو هستی ، تو جانشین من می باشی برای سرپرستی اطفال و زنان چرا که آنان غریبانی هستند که آنان را ذلّت و یتیمی و بد گوئی دشمنان و ناگواری روزگار احاطه کرده. هر گاه صدای آنها به گریه بلندشد آنان را ساکت کن، و اگر وحشت کردند آنان رادلداری ده، و پریشانی آنها را با کلام نرم آرامش بخش خود آرام نما،. چرا که از مردانشان جز تو کسی نمانده است که به او انس بگیرند و ناراحتی وغم و غصه خود را به او بگویند.
سپس حضرت امام حسین -علیه السلام- حضرت سجاد -علیه السلام- را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدایشان فریاد بر آوردند که «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعه »و اطاعتش واجب است .
سپس به فرزندش فرمود: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت.
البته در سند دیگر که در بحار الانوار نقل شده است چنین آمده که: هنگامیکه حضرت حسین علیه السلام به چپ و راست نگاه کرد و کسی از اصحابش ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام خارج شد و از شدت بیماری قدرت نداشت شمشیر خود را حمل کند و ام کلثوم از پشت سر او را صدا زد: فرزندم برگرد.
حضرت هم می فرمود: «عمه جان، مرا بگذار تا در جلوی فرزند رسول خدا جنگ کنم. » بدان حال امام حسین علیه السلام فرمودند: ای ام کلثوم، او را بگیر تا زمین از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی نماند. »
حمیدبن مسلم می گوید همراه شمر ملعون در خیمه ها عبور می کردیم تا به خیمه امام سجاد (علیه السلام) رسیدیم دیدیم که مریض است و در بستر بیماری افتاده است . عده از پیادگان که همراه شمر بودند به او گفتند : علی ابن الحسین را نمی کشی؟ می گفتم (حمدبن مسلم) سبحان الله آیا او را هم باید کشت همین بیماری ای که دارد برایش بس است و کار من همین بود که هر کس می آمد تا امام سجاد (علیه السلام) را بکشد از او جلوگیری می کردم.
چون اراده الهی تعلق گیرد، عدو شود سبب خیر در اینجا چون امام بیمار است و او و حجت پروردگار است، خداوند دشمنان اهل بیت را در برابر بگیرد به دفاع از او می گمارد و او را به سمت خود آنها نگهداری می کند همچنانکه فرعون به سمت خود، حضرت موسی را پرورش داد و خدا مهر او را در دل وی نهاد .
لذا خود بیماری امام سجاد یکی از اسباب حفظ او بود که هم دفاع کردن از او ساقط شود و هم در چشم دشمنان ناتوان آید چون بیماری امام سجاد بسیار سخت و به نظر دشمن بهبودی او ممکن نبود البته بیرحمان ، پوستی را که در زیر بدن امام سجاد بود کشیدند و به یغما بردند و آن حضرت را با صورت به زمین انداختند در این هنگام عمربن سعد وارد چادر امام سجاد شد و زنان اهل بیت نزد او گرد آمدند و در برابرش فغان کردند تا آن سنگدل بر حال آنها رقت کرد و به یاران خود امر کرد دیگر کسی به خیمه زنان داخل نشود و متعرض آن جوان بیمار نگردند زنان که رقتی از او مشاهده کردند از آن پلید خواستند که دستور دهد آنچه را به تارج برده اند به آنان برگردانند تا خود را به وسیله آنها بپوشانند عمر سعد به لشگر خود گفت ولی هیچکس به دستور او عمل ننمود.
سپس عمر سعد در میان لشگر فریاد زد چه کسی حاضر است داوطلب شود بر پشت و سینه حسین اسب بتازاند؟ 10 نفر که همه حرام زاده بودند بر اسبان خود سوار شدند که عبارتند از اسحاق بن حیوه حضرمی – احبش بن مرثه حضر می – اسید بن مالک- حکیم بن طفیل – عمر بن مبیح صیداوی صالح بن وهب – رجاء بن منقذ عبدی – و اخط بن ناعم – سلیم بن خثیمه جعفی ، هانی بن تثبیت.
عمربن سعد تا ظهر 11 محرم در کربلا ماند و بر کشتگان خود نماز خواند و همگی را به خاک سپرد ولی امام حسین (علیه السلام) و یارانش را در بیابان گذاشت سپس به حمید بن بکر احمدی دستور داد تا جار بزند که لشگر روانه کوفه شوند آنگاه عمر بن سعد، اهل بیت امام را بر شترها سوار کرد در حالیکه زنان حرم، صورتشان باز بود.
اهل بیت و امانتهای پیامبر را مانند اسیران ترک و روم در سخت ترین شرایط می برد وقتی آنها را از قتلگاه عبور دادند سیلی به صورت می زدند و صدای گریه و شیون بلند بود امام سجاد فرمود به شهدا نگریستم که روی خاک افتادند و بدنشان برهنه و بی کفن است و کسی آنها را دفن نمی کند، سینه ام تنگ شد به حدی که نزدیک بود جان بدهم سپس عمه ام زینب حالم را پرسید و گفت ای یادگار جد و پدر و برادرانم ، چرا با جان خود بازی می کنی .
اول از نظر حال رقت بار آن تنهای پاره پاره و بی سر که لخت روی خاکها افتاده و هرکس را متأثر می کند جز اشرار دشت کربلا که که خون جلوی چشم آنها را گرفته ، دوم از نظر تأسفی که برای آن مردم گمراه می خوردم که شمع هدایت خودشان را از دست دادند که زینب از هر دو جهت خاطره امام سجاد را آرام کرد و فرمود این کشتار شهیدان را پیامبر پیش بینی کرده است وما اهل بیت بر آن دل نهادیم و نشانه خواری نیست و در پرتو نور شهادت آنان، گروه بسیاری هدایت می شوند و خداوند گروهی را که شناخته شده اهل آسمانند پیماندار کرده است که این تنهای پاره پاره را جمع آوری کنند و به خاک سپارند و به سر قبر امام نشانه ای گدارند تا همیشه باقی بماند و هر چه پیشوایان کفر در محو آن بکوشند روشن تر شود.
امام سجاد (علیه السلام) در زمان شهادت امام حسین ع در کربلا 22 سال و امام باقر (علیه السلام) چهار سال داشتند و خداوند آنها را حفظ نمود.
همسر امام حسین (علیه السلام) (حضرت شهربانو) در زایمان امام سجاد رحلت نمودند و در صحرای کربلا حضور نداشته است. دفن امام حسین (علیه السلام) هنگامیکه عمر سعد با سپاه خود حرکت نمود جمعی از قبیله بنی اسد که در دشت غاضریه منزل داشتند آمدند بر امام و یارانش نماز خواندند و امام را به خاک سپردند و حضرت علی اکبر را پائین پای حضرت به خاک سپردند و همینطور بقیه شهدای کربلا را پائین پای حضرت به خاک سپردند و حضرت عباس را در همان جائی که به شهادت رسید کنار شریعه فرات به خاک سپردند اهل بنی اسد یک روز بعد از واقعه کربلا ، اجساد را به خاک سپردند و ابن شهر آشوب و مسعودی می گویند برای بسیاری از آنها قبرهای آماده یافتند و مرغان سفیدی بر گرد آنان دیدند.
متولی دفن و کفن امام معصوم (14 معصوم) باید معصوم باشد و امام را جز امام غسل ندهد .
امام (سجاد ع) را بر شترى که یک پالان چوبى و روى آن حتى یک جل نبود، سوار کردند. چون احساس مى کردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محکم بستند. غل به گردن امام انداختند. با این حال اینها را وارد شهر کوفه کردند دیگر کوفتگى ، زجر، شکنجه به حد اعلا است . (معمولا) وقتى مى خواهند از یک مفر مثلا به زور اقرار بگیرند، یا اعصابش را خرد کنند، اراده اش را در بشکنند؛ یک بیست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنین شرایطى اکثر افراد مستاءصل مى شوند، مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آن وقت شما ببینید! اینها وقتى که وارد مجلس ابن زیاد مى شوند، بعد از آن همه شکنجه هاى روحى و جسمى ، چه حالتى دارند؟
نظرات شما: نظر
|
نظرات شما: نظر

سخن در مورد محرم و عاشورا بسیار است و هر چقدر اسرار و فوائد این نهضت بزرگ را بیان کنیم باز در برابر دریای بی کران آن قطره ای نسبت به دریا هستیم که نمیتوانیم به عمق این حادثه سرنوشت ساز تاریخ برسیم .اما آنچه بیش از بیش در این عرصه اهمیت دارد ارتباط تنگاتنگ قرآن وعاشورا است به نحوی که قرآن را میتوان در ثانیه به ثانیه و در هر سکانسی از این نهضت بزرگ مشاهده کرد .
سکانس اول :در مسیر کربلا
وقتی از مدینه به سمت مکه حرکت کرد فرمود: «رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین»(1)
و آنگاه که به مکه رسید فرمود:(وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن یَهْدِیَنِى سَوَاءَ السَّبِیل)(2) در مکه همگان را به سوی کتاب خداوند دعوت کرد و فرمود «وَ اَنا ادعوکم اِلى کتابِ اللَّه و سُنة نبیّهِ»(3)
شیخ مفید از شخصى به نام ضحّاک بن عبدالله نقل کرده که سپاهى از ابن سعد بر ما عبور کرد و آن سپاه ما را تحت نظر داشت و حراست و مواظبت مى نمود. در حال عبور آن ها امام حسین(علیه السلام) این آیه ها را قرائت مى کردند:
(وَلاَیَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ: کسانى که راه کفر را پیش گرفتند، گمان نکنند که اگر به آنان مهلت مى دهیم به سود آن هاست; نه، ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى این که بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود )(4)
سکانس دوم:بعد از شهادت
پس از شهادت امام و یارانش هنوز میتوانیم این پیوند ناگسستنی بین عاشورا و قرآن را مشاهده کنیم آنجا که در روایت های مختلف نقل شده است که سر مبارک اباعبدالله قران میخواند :آنجا که از زید بن ارقم روایت شده است که میگوید من شنیدم که سر امام حسین این آیه را تلاوت میکرد.(5):(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»(6)
و یا آنجا که آن مرد یهودی میگوید شنیدم که سر اباعبدالله این گونه می گفت:«وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(7)
سکانس سوم: قرآن و زیارت امام حسین
یکى از اصولى که قرآن بر آن اصرار دارد، عشق به خوبان و خوبى ها و تنفر از بدان و بدى هاست .
اگر به امام حسین علیه السلام سلام مى گوییم ، از قرآن آموخته ایم که به پیام آوران آسمانى و رهروان الهى سلام مى گوید:
( سلام على نوح فى العالمین ، سلامٌ على ابراهیم ، سلام على موسى و هارون ، سلام على آل یاسین) (8)
اگر به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله صلوات مى فرستیم ، از قرآن یاد گرفته ایم که مى فرماید: اِنّ اللّه و ملائکته یصلون على النّبى (9) خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود مى فرستند و اگر ما بر بنى امیه و غاصبان حکومت حقّ و تبهکاران تاریخ بشریّت ، لعن و نفرین مى کنیم ، باز از قرآن آموخته ایم که مى فرماید:
(اِنّ الّذین یؤ ذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنیا و الاخرة آنان که خدا و پیامبرش را اذیّت مى کنند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت لعنت مى کند.)(10)
سکانس چهارم :قرآن و عزداراری
از نظر قرآن عزاداری ریشه هایی دارد اول روضه خوان خود خداست، سوره ای در قرآن است به نام سوره بروج که میفرماید:(قتل اصحاب الاُخدود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود و ما نفقوا منهم الا أن یؤمنوا بالله العزیز الحمید)
سوره بروج میگوید مرگ بر اصحاب اُخدود، اصحاب اُخدود چه کسانی هستند؟ یک گودالی کندند، مؤمنین را ریختند در گودال سوزاندند و اینها بالای گودال به تماشا نشستند و قرآن میگوید: اینها فقط به جرم اینکه مؤمن بودند سوخته شدند و قرآن روضه سوخته شدن این مظلومین مؤمن را میخواند پس اولین روضه خوان خود قرآن است. روضه اش، روضه اصحاب اُخدود است.(11)
سکانس پنجم:ماندگاری قرآن و عاشورا
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بارها میفرمود:(من در میان شما مردم دو چیز گران بها وا می نهم: یکی کتاب خدا و دیگری خاندانم و این هر دو هرگز از هم جدا نخواهند شد)
این کلام بلند نبوی نیز رازگشای جاودانگی حسین(علیه السّلام) است. او فرزند پیامبر خدا و از عترت پاک اوست که جانش آکنده از حقایق گران است و قرآن کتاب ماندگار خداوند است و حسین(علیه السّلام) جلوه گویای کتاب خداست و هر دو ماندگارند.(12)
سکانس ششم:ارتباط با قرآن و عاشورا
یکی از مهمترین بحث ها در مورد قرآن کریم و دانشگاه عاشورا این است که چگونه ما میتوانیم با این دو ارتباط برقرار کنیم و کدام ارتباط بیشتر میتواند زندگی ما را تحت تاثیر قرار دهد .
در مورد این سوال که چگونه میتوانیم با قران و عاشورا ارتباط برقرار کنیم میتوان گفت که چهار نوع ارتباط وجود دارد :
1) ارتباط علمی باقرآن و دانشگاه عاشورا
در ارتباط علمی با قران میتوان از واژه شناسی قرآن، تفسیر قرآن، تاریخ قرآن و شناخت های گوناگونی که از این کانون ژرف می توان به دست آورد بحث و گفتگو کرد
در عرصه مسایل عاشورا هم همین ارتباط وجود دارد. یعنی می توان یک نوع ارتباط علمی با دانشگاه عاشورا برقرار کرد. مثل تاریخ نگاری عاشورا، تاریخ شناسی، عوامل به وجود آورنده عاشورا، دست آوردهای آن و … که نوعی ارتباط علمی است.
2)ارتباط تبرک جویانه
که این ارتباط یکی از گسترده ترین و وسیع ترین ارتباطی است که امروزه برقرار میشود . قرآن کریم، یادآور می شود که چشمان یعقوب به برکت پیراهن یوسف شفا یافت. البته ناگفته نماند، این نوع ارتباط اگر راه افراط بپوید یا آن که تنها راه ارتباط دینی باشد، تبدیل به یک فاجعه می شود. بوسیدن قرآن، از زیر قرآن گذشتن یا در آغاز سفر، خود را به قرآن متبرک کردن، همراه داشتن و خواندن قرآن برای شفای بیماران، استخاره گرفتن با قرآن و مانند این ها، نوعی ارتباط تبرک جویانه با این کانون ژرف معارف الهی است. در زمینه عاشورا نیز گریستن، سینه زدن، توسل جستن، همراه داشتن تربت و همراه میت نهادن آن، کام گرفتن با تربت امام حسین علیه السلام و… همه این ها جلوه های ارتباط تبرک جویانه با مکتب امام حسین علیه السلام است و این ارتباط، هیچ گاه محدود به شیعیان نبوده و نیست ..
3)ارتباط عملی
سومین ارتباط با قرآن کریم و عاشورا، ارتباط عملی است که کارسازترین و آموزنده ترین شیوه های ارتباطی است . خداوند می فرمایند «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً؛ کسی که مشتاق لقای پروردگار است، باید کار شایسته انجام دهد».
یعنی ارتباط علمی یا تبرک جویانه با یک مکتب، به تنهایی کارساز نیست؛ پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه وآله فرمودند: «وقتی که فتنه ها و چالش ها و بحران ها چونان شب تیره، زندگی شما را فرا گرفت، بر شما باد به قرآن» یعنی بر شما باد عمل به قرآن؛ چرا که عمل به قرآن است که ما را از تاریکی ها به نور می کشاند، و بحران ها را از بین می برد؛ نه فقط پیوند تئوریک با مفاهیم قرآن؛ پیوند تئوریک با مفاهیم قرآن نجات بخش نیست امااگر ما به قرآن، حضور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بدهیم، از همه بحران ها نجات پیدا می کنیم.
در ارتباط با عاشورا نیز این گونه است. اگر ما به امام حسین علیه السلام به عنوان یک مقتدا نگاه کنیم، به عنوان یک اسوه و اسطوره ای که لباس عمل پوشیده است، اسطوره ای که به میدان آمده است، اسطوره ای که نمایش عملی از ارزش ها را به میدان آورده است؛ اگر مثل امام حسین علیه السلام، طاغوت ستیز باشیم و ذلت ستیز و خلاصه اگر امام حسین علیه السلام مقتدای عملی ما باشند، می توانیم تمام بحران های کنونی را پشت سر بگذاریم.اما متاسفانه مهم ترین فاجعه ای که امروز در میان سوگواران مکتب عاشورا وجود دارد، این است که از یک سو ارتباط های تبرک جویانه اوج گرفته است و از سوی دیگر پیوندهای عملی سست و ضعیف شده است. (13)
منابع:
1)قصص/ 21
2)قصص/ 22
3)تاریخ طبرى، ج 3، ص 28
4)178 آل عمران
5)بحار الانوار ج 45، ص 121.
6)کهف9
7)شعراء227
8)صافات
9)56 احزاب
10)57 احزاب
11)3تا7 بروج
12) بحارالانوار، ج25، ص215
13)عرفان
نظرات شما: نظر